لیوان پر

لیوان پر

در زمینه سینما تخصصی ندارم و فقط در جایگاه یک تماشاچی که برایم فیلم ساخته می شود نظر میدهم
لیوان پر

لیوان پر

در زمینه سینما تخصصی ندارم و فقط در جایگاه یک تماشاچی که برایم فیلم ساخته می شود نظر میدهم

رسوایی، دهنمکی را بیشتر رسوا کرد


همانطور که گفتم با پخش رسوایی در سینمای خانگی بهانه ای شد که نظرم را در مورد این فیلم بدم:

از نکات مثبت که میشه بهش اشاره کرد به تصویر کشیدن امتحان الهی در هر لحظه برای تمام آدمها است .

تواضع و کتمان اسرار از عامه مردم، نشان دادن دینداری ظاهری در مقابل دینداری حقیقی و تقابل این دو با هم 

آنجایی که حاج یوسف از آبرویی که نزد کسبه محل داشت و ظاهرا پولی نزد آنها پس انداز شده بود برای کمک به دیگران استفاده کرد این مسئله که نکته مثبت فیلم بود ولی متاسفانه کارگردان آن را در ادامه فیلم با زیر پا گذاشتن آبرو و شخصیت انسانی و لباس روحانیت زیر سوال برد.


و نکات منفی فیلم :

اکثر مردهای جامعه را چشم چران معرفی می کند
آرایش ، پوشش و بی حیایی در گفتار افسانه، مثلا مانتوی لی او دیگر نیازی نداشت قسمتهای خاصی از آن سنگ شور شده باشد. همان شال و کفش آیا به تنهایی نمی توانست شخصیت او را معرفی کند؟ همچنین طریقه صحبت کردن او با یک روحانی خیلی اغراق کننده بود. چون متعلق به محله ای بود که اهالی آن به روحانی احترام می گذاشتند پس نمی توانست قابل قبول باشد.
حرفهای رکیک مخصوصا جنسی فیلم، شان فیلم را بسیار پایین آورده بود.
مومن خود را در جایگاه سوء ظن و تهمت دیگران قرار نمی دهد. بنابراین از یک روحانی کمک کردن به یک دختر بدنام در چشم دیگران بعید بود.
اشاره ای که به داستان بینوایان در فیلم شد نادرست بود،آیا ما در دین و فرهنگمان آنقدر از این الگوها نداریم که به داستان بینوایان متوصل شدیم؟ و کاراکتر بینوایان الگوی رفتاری ماست.
برخی از صحنه های فیلم از حرفهای رکیک فیلم هم بدتر بود مثلا صحنه ای که چراغ اتاق خاموش می شود و بعد از چند لحظه می بینیم که حاج یوسف کتاب بدست در حیاط نشسته

با اینکه کارگردان دقیق مشخص نمی کند افسانه یک فاحشه است یا نه ولی او را بگونه ای اینگونه نشان می دهد و در قسمتهایی او را بی گناه و مبری از هر بدنامی می داند تا ببیننده قضاوت بدی از ظاهر او نداشته باشد و حتی در بعضی جا ها دلش به حال او می سوزد.
به طور کلی گویی کارگردان اصلا با اساتید اخلاق و اولیاء الهی و عرفا و زندگی آنها آشنا نیست که چنین زندگی ای را به تصویر کشیده است و چنین امتحانی را در داستان بیان کرده؟!  ما داستانهایی از امتحان الهی از عرفا شنیده ایم با مشابه چنین داستانی ولی مربوط به قبل از زمانی بوده که به درجه ای از ایمان رسیده باشند نه بعد از دست یابی به آن درجات عالی.

فیلم حوض نقاشی

حوض نقاشی و رسوایی را در سینما دیدم اما یادم رفته بود بیام و نظرم را در موردشون بگم .با توزیعش در سینمای خانگی و آمدنش در سوپر مارکتها دیدم هنوز وقت هست نظرم را در موردش بدهم و هنوز فیلم رو پرده حساب میشه


فیلم نشان میداد چگونه فطرت پاک انسان صمیمیت و محبت را برای او به ارمغان می آورد. نگاه کودکانه شخصیت های فیلم به خوبی توانست این حس را ایجاد کند و عاشقانه زندگی کردن را به مخاطب می آموخت. و چگونه می شود راحتتر به زندگی نگاه کرد.
عشق بین یک زن و مرد وجود دارد و تلاشی که برای حفظ کانون خانواده می کنند را بدون هیچ مفهوم اروتیک و جنسی بیان نمود. (فیلمی بود که میشد با بچه ها به تماشای آن نشست)

مفهوم سازگار بودن در یک زندگی مشترک را با پخت غذای تکراری مریم و عدم شکایت رضا به تصویر کشیده بود.

نسل جدید(فرزندان) همیشه نسل قبل خود را در برخی امور به غلط ناتوان تصور می کنند تا جایی که کارشان به فرار از خانه می کشد و با انتخاب پدر و مادری که کم توان ذهنی هستند بگونه ای توانست این مفهوم را برساند(تفاوت و تعارض بین نسلها).
  در پایان فیلم کبوتران سفیدی که بر روی پشت بام این خانه بودند در مقایسه با دیگر پشت بام هایی که دیش های ماهواره فرسوده روی آنها بود جالب بود گویی خانه های دیگر جغد شومی بر پشت بامهایشان نشسته است.
  چگونه رضا برای کسب درآمد برای امرار معاش خانواده هر کاری انجام می داد. ولی همسر ناظم یکسال بود به خاطر شخصیت اجتماعی و تحصیلاتی که داشت تن به هر کاری نمی داد و دچار بیماری روحی شده بود.

  اشاره به انتخاب و نام سهیل این مفهوم را می رساند که کودکان در خانواده مانند ستاره سهیل هستند و باید دیده شوند.
  کشور نیز مانند یک خانواده است که می تواند در برخی موارد ناتوانی هایی داشته باشد و افراد جامعه مانند فرزندان این خانواده هستند که گاهی می بینیم به خاطر این ناتوانی ها از کشور خارج می شوند و دلتنگی های سهیل همان دلتنگی کسانی است که خارج از مرزها دلشان برای خانه تنگ می شود.
   داستان فیلم کند پیش می رفت طوری که گاهی آدم را خسته می کرد.
  همه مردها در فیلم به نوعی نقش منفی بودند، از همکار رضا گرفته که داروها را در جیبش می دزدید و یا صاحب کاری که آنها را اخراج کرد تا همسر بیکار خانم ناظم و خود رضا که دست روی سهیل بلند کرد. و در پایان هم این زنها هستند که با درایت و سیاست پادرمیانی می کنند تا پایان خوب فیلم رخ دهد.


راستی شاید انتخاب نام فیلم "حوض نقاشی" ادای دینی باشد به سرود "کنجشگک اشی مشی" فرهاد!

فیلم دهلیز

با اینکه فیلم به مسئله تلخ قتل و قصاص پرداخته بود ولی توانسته بود با معانی زیبای صبر،تلاش و در نهایت بخشش و عفو تلخی ها را به شیرینی بدل کند.


بهزاد که چون آدم ابوالبشر (شاید هم بی دلیل معلم انتخاب نشده است) به خاطر گناه از بهشت خانه رانده شده بود و در زندان دور از خانه است. و وقتی در زمان مرخصی به خانه بر میگردد به شیوا می گوید که چقدر دلش برای خانه تنگ شده است. در این مدت می بینیم که بهزاد دیگر دوست ندارد خطای خود را تکرار کند و شرایطی که مجدد برای دعوا برایش افرادی بد طینت فراهم می کنند او دوری می کند.

سرانجام بعد از 5 سال به واسطه فرزند معصومش که تازه از راز پدر باخبر شده به مادری شاکی میرساند که چقدر از گناهی که کرده پشیمان است و درخواست بخشش دارد. و پسر برای پدر نقش منجی را بازی می کند و او را از اعدام که سرانجام خطای بزرگ او بود نجات می دهد.

برخلاف اکثر فیلمها که فرزند را موجودی مزاحم یا در حاشیه می دانند در این فیلم شاهد اهمیت نقش فرزند در خانواده هستیم.

فیلم همینطور نشان داد که چقدر انسان بازیگوش می تواند در مشکلات بزرگ و عاقل شود و بتواند نقش مهمی را در زندگی خود و دیگران ایفا کند.

در دهلیز همچنین می بینیم زن اصلا به طلاق فکر نمی کند و حاضر است برای گرم نگه داشتن کانون گرم خانواده خود تمام تلاش خود را انجام دهد.


فیلم از نظر دیالوگها و صحنه ها با اینکه عالی نبود ولی خوب بود و اینکه توانست حس خوبی در من ایجاد کند که تا امروز اون حس خوب را داشته باشم جا دارد از کارگردان تشکر کنم. ممنون بهروز شعیبی


فقط دوست داشتم در جاهایی از فیلم بهزاد و شیوا با خدا هم نجوا هایی داشتنند.


فیلم کریستال

زندگی سه پسر جوان که هرکدام به دلیلی به زندان افتاده بودند. صدرا به خاطر دیه، علی مهریه و داریوش چک بلامحل

آنها مرخصی گرفتند تا به مشکلاتشان رسیدگی کنند.

 تلاش آنها برای حل مشکلاتشان و نقش همسرانشان در ارتباط با مشکل آنها و خیانتی که دوست داریوش در مدتی که او در زندان بوده نسبت به او می کند باعث می شود داریوش دست به قتل او بزند.

خیانتی که همشهری صدرا،که یک فرد قمار باز، می باشد نسبت به او می کند و درگیریهای این سه نفر با او داستان فیلم را تشکیل می دهد.


نظر من:

این فیلم توانسته گوشه ای از معضلات اجتماعی افرادی که به زندان رفته اند و برخورد افراد مختلف جامعه در هر سطح با اینگونه افراد را تا قسمتی نشان دهد و همچنین اشاره به مهریه های سنگین که بدون هیچ حساب و کتابی در ابتدای ازدواج ثبت می شود و بعدها برای برخی مشکل ساز می شود را به تصویر کشیده است.


ولی در این فیلم متاسفانه تنها به بعد ظاهری زندگی پرداخته شد و کریستال در این فیلم نماد ظاهر زیبا ولی شکننده زندگی را دارد و اینکه تصاویر در ظرف کریستال بر خلاف آینه در آن شکسته می شود. اینکه داریوش یادگارهایی از تمام خاطرات خود را در آن می ریخت و در نهایت یک مشت خاک داخل آن ریخت نیز به گونه ای می خواهد پوچ بودن زندگی را برای من مخاطب بیان کند.


   در فیلم نشان می داد که چگونه افراد ثروتمند هستند که همیشه برای دیگران تصمیم می گیرند.


   بی حیایی هایی هم در فیلم دیده می شد مخصوصا خانمی که در وضعیت زایمان قرار داشت.


    خودکشی شخصیت اصلی فیلم در پایان از بدترین نتیجه گیریهای داستان فیلم بود.


قمار بازی! که بدون هیچ اشاره ای به حرام بودن این عمل به نشان این که زندگی یک قمار بیش نیست مدام در فیلم سر چیزی قمار می شد.


خیانتی که دوستان صدرا و داریوش به آنها کردند .


در فیلم هر سه زن کاملا بی وفا نشان داده شده بودند.


خلاصه از اون فیلمهایی بود که نمی شد با بچه بریم ببینیم


آلزایمر

آسیه که 20 سال است همسرش ناگهان ناپدید شده ، هنوز به زنده بودن او ایمان دارد. و در کنار او برادرس محمود و حاج نعیم مرگ امیر قاسم را پذیرفته اند!


پیام فیلم کشمکش است بین ایمان و باور با بی باوری که به زیبایی در یک زندگی روزمره به تصویر کشیده شده است ، که چگونه ایمان قوی داشتن و عشق می تواند در گذر زمان ثابت بماند و محکم در مقابل دیگران به دفاع بپردازد.


مخاطب آلزایمر سعی می کند در حین تماشای فیلم مدام ایمان خود را محک زند.

آیا امیر قاسم زنده است؟

آیا آسیه به درستی امیرقاسم را شناخته است؟

آیا آزمایش خون و علم سخن پایانی را می‌گوید؟

آیا ایمان بر علم (تجربی) غلبه می‌کند؟


گروهی مانند محمود در انکار مطلق هستند و گروهی نیز مانند حاج نعیم در سکوت


ولی چگونه افرادی چون محمود و حاج نعیم که هر روز گرمی آتش را برای ساخت ظروف احساس می کنند از ایمان دوری می کنند؟